20ماهگی پسرم
قند عسلم در آستانه عید۹۳تو بیست ماهه بودی امسال بابا برخلاف سال قبل سال تحویل پیشمون نبود وفقط من وتو مامان جون وعزیز خونه بودیم خدا را شکر خوش گذشت. روزهای اول بابایی بیشتر سرکار بود و زمانهایی که بود به دید وبازدید سپری شد تا اینکه نیمه دوم عید که شد بابایی یکدفعه تصمیم گرفت که بریم مسافرت خیلی غافلگیر شدیم وروز دهم با عموتقی وعمو حسین وعمورضا راهی سفر به قشم شدیم . ازمسیر یاسوج رفتیم هوا یه کم سرد بود ولی واقعا دیدنی بود طبیعت زیبایی داشت آخرای شب به بوشهر رسیدیم اونجا تو یکی از مدارس اسکان گرفتیم و فردا صبح راهی شدیم واز چندتا بندرها دیدن کردیم کنار ساحل حسابی بازی کردی وهمش میخواستی بری توی آب وهرچه ماسه بود به سروب...
نویسنده :
مامان مریم
23:10